نوروز 1403 چه کتابی بخوانیم ؟ | لحظه های شاد نوروز با کبریت کم خطر
تاریخ انتشار: ۲ فروردین ۱۴۰۳ | کد خبر: ۳۹۹۸۹۳۸۱
همشهری آنلاین- گروه فرهنگی: ایام تعطیلات نوروزی در کنار برنامههای ویژه این ایام که بیشتر در دید و بازدید و مسافرت میگذرد، اوقات فراغتی را هم برای بسیاری فراهم میکند که یکی از گزینههای مناسب برای پر کردن بهینه این وقتهای آزاد در تعطیلات نوروزی، مطالعه است. یکی از کتاب پیشنهادی برای معالعه در این ایام، کتاب طنز «کبریت کم خطر» گزیده نثر و داستان طنز امروز به سلیقه علیرضا لبش است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
«یک هفته به عید مونده بود. شب، آقام به ننهام گفت: «لب طاقچه، پول گذاشتم. رخت و لباس بچهها با تو. بزرگتر بگیر، سال دیگهام بپوشن. رخت و لباس امیر هم با من.» بعد هم یه سیگار روشن کرد و رادیو دو موج اسقاطیشو، گرفت درِ گوشش. اون شب تا صبح خوابم نمیبرد. آقا، اَلَکی که نبود. رخت نو، لباس نو، عیدمون، عید بود! توی جام به هر طرف میچرخیدم، میدیدم، خواهرهام بیدارن. اونها هم خوابشون نمیبرد. سال پیش، آقام هیچی برامون نگرفت، فقط گفت: «توله سگا! خوب میپوشیدین تا امسال هم بپوشین.» اما ماها، فهمیده بودیم، نداره که بخره، وگرنه میخرید. آقامو، خدا حفظش کنه، بداخلاقه؛ اما بد توی کارش نیست. همه عشقشم، رادیو دو موج و کفترهاشه. خلاصه، اون شب تا خود صبح، خوابم نبرد. خیال اینکه بعد از عید با کتوشلوار نو، برم مدرسه، یه چیزی اون ورتر از آرزوی نمرهٔ بیست بود. صبح، اولین کسی که خبردار شد، پسر اسمالآقا، بقال محل بود. اونم گفت: «منم با آقام، هفته پیش، رفتیم و خیاط، اندازهمو گرفت.»
گفت: «کتوشلوارش، سورمهایه.» وقتی از من پرسید: «تو چه رنگی میدوزی؟»
موندم. راستش از عید پارسال تا اون روز، فکر نکرده بودم که اگر بخوام کتوشلوار بدوزم، چه رنگی بدوزم، اما توی خیالم، قهوهای بود. شب، ننهام با آبجیام، از بازار اومدن خونه. همهشون رخت نو خریده بودن، حتی ننهام، یه قواره چادر مشکی مرغوب گرفته بود. آبجی بزرگه گفت: «امیر، امسال عید، عباسآقا اینا هم از شهرستان میآن خونهٔ ما، گفتن تا آخر عید، خونهٔ ما میمونن.»
شب که آقام اومد، یه چایی پُررنگ، براش ریختم و گفتم: «آقاجون، سه روز بیشتر به عید نمونده، کی میریم خیاطخونه؟»
گفت: «هول نزن بچه! فردا مرخصیام، میریم، برا کفترها دون ریختی؟»
گفتم: «بله آقاجون»
گفت: «امیری، از حالا داشته باش، کفش و پیراهن تو کار نیست!»
گفتم: «آخه آقاجون، این جوری که نمیشه!»
گفت: «حرف نباشه! مهمون میخواد بیاد.»
گفتم: «چشم!» باز هم خوابم نبرد. خیال اینکه هم کتوشلوار نو داشته باشم و هم عباس آقا اینا با بنفشه، بیان خونهمون، اون هم دو هفته، خوابمو از سرم پَرونده بود. تا چشمم گرم میشد، خودمو با بنفشه و کتوشلوار قهوهای، توی اتاق زیر شیروونی میدیدم که بنفشه، داره نگاهم میکنه و میخنده و من هم دارم عکسهای هنرپیشهها رو نشونش میدم. با همون فکرها بود که نمیدونم، کی خوابم برد. صبح زودتر از همیشه بیدار شده بودم. با خودم فکر میکردم: «آخه، چطور خوابم برده؟» بالاخره آقام، اومد توی حیاط و تخت کفششو خوابوند و گفت: «بریم بچه!» دو قدم عقبتر از آقام، میاومدم. توی محل همه به آقام، سلام میدادن؛ انگاری میدونستن داریم میریم خیاطخونه. جلو خیاطی علیآقا، آقام، یه سیگار روشن کرد و رفتیم تو. علیآقا، اطو رو گذاشت روی پارهآجر و گفت: «خوش اومدین، امری باشه؟»
آقام گفت: «برا این امیری، میخوام رخت بدوزی.»
گفت: «دیر اومدین، سرم شلوغه. شاگردم هم یه دو هفتهای هست که انداختم بیرون. دستش کج بود.»
آقام گفت: «علیآقا، من به این امیری قول دادم، ریش گرو گذاشتم، خیاط محل ما شمایی، از بچگی، این امیری رو، دیدیش، هیکلش، دستته. کجا بریم شب عیدی؟»
علیآقا، کمی مِن و مِن کرد و گفت: «فقط یه دست، خودتون چی؟»
آقام گفت: «نه امسال مهمون میآد».
کد خبر 839787 منبع: همشهری آنلاین برچسبها تعطیلات طنز کتاب - نویسندگان و پدید آورندگان نوروز کتابخانه، کتابخوانی، کتابداری کتاب - معرفی و نقدمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: تعطیلات طنز نوروز کتابخانه کتابخوانی کتابداری کتاب معرفی و نقد کت وشلوار علی آقا ام گفت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۹۸۹۳۸۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
پرمخاطب مثل «گیلدخت»
خونه همه هویت ماست. رگ و ریشه ما از میون سنگ و چوب و خشت وگل خونههامونه که سربرمیاره. هیچچیز توی عالم سختتر و تلختر ازاین نیست که دیگری خونه و کاشانهات روتصاحب کنه. جلوی چشمات جولون بده و نفسکش بطلبه واونجا رو به خاک وخون بکشه. اینطور مواقع حرجی نیست که آدم همه هست ونیست وداروندارش روبده تا خونهاش روپس بگیره و اون رو دوباره آباد کنه.»درچکیده داستان هم آمده بود: «عالم را آب ببرد، بزرگان و درباریان مملکت محروسه را خواب برده است. در این هیاهو و غوغا، آصف میرزای قاجار رویای تکیهزدن بر تختطاووس را دارد و ولایت دارالمرز گیلان را بهعنوان مقر این طرح و توطئه انتخاب میکند، بیآنکه آگاه باشد آنجا گلنار خانزاده به یاری دلدادهاش اسماعیل میرشکار قصد بر باد دادن این رویا را دارند و میخواهند طرحی نو دراندازند.» اگر بیننده سریال نبودید، با این جملات دستگیرتان شده که این قصه درباره وطن است و از تاریخ روایت میکند اما بر این حکایت چاشنی عشق و دلدادگی را هم افزوده تا فضایی دلانگیزتر به قصه دهد. همین وجه البته برگ برنده تلقی میشود، زیرا تجربه ثابت کرده، مخاطبان تلویزیون دوستدار قصههای خانوادگی با مضامین عاطفی هستند و سریالهای تاریخی که برای بالا بردن بار دراماتیک خود از این عنصر بهره بردند، موفقیت بیشتری در جذب مخاطب دارند.«گیلدخت» نیز ازهمین زمره است؛ اثری محصول مرکز فیلم و سریال معاونت برونمرزی رسانهملی که پخش آن در بهار۱۴۰۲ نیز ادامه یافت. با توجه به حیات طولانی که روی آنتن داشت و همچنین قصه گیرا و قاببندیهای چشمنواز توانست مخاطبان زیادی را با خود همراه کند تا جایی که در گزارشهای اعلامی مرکز تحقیقات صداوسیما تا تاریخ ۲۰اسفند۱۴۰۲، درمقام پربینندهترین سریال سیما در سال ۱۴۰۲ قرار گرفت. این سریال روی آنتن شبکه آیفیلم رفته تا برای مخاطبانی که از دیدن آن بازماندند، باردیگر ماجراهای گلنار در دورهای از حکومت قاجار را به نمایش درآورد و از این منظر، نگاهی هم به زیست اجتماعی وسیاسی زنان درآن برهه تاریخی داشته باشد، زیرا همانطور که گفته شد، شخصیت اصلی قصه یک زن است.کسی که خلاف جهت آب شنا میکند وازاینکه متفاوت به نظر برسد، نمیهراسد. چوب حرف مردم و اهل خانه را میخورد اما کوتاه نمیآید. در سرای اربابی خانه دارد اما دلش در گرو رعیتزادهای شجاع است و بهای این عشق را هم میپردازد.
نوشین مجلسی - سردبیر قاب کوچک